به گزارش ساعت رویداد؛ بنظر میرسد خمیرمایه دودوزگی درفطرت آدم ها منتفی است، یعنی هیچ آدمی ذاتاً وفطرتاًدروغگو، متقلب، وسط باز و دورو بدنیا نمی آید، البته مسائل ژنتیکی درفطرت انسان بی تاثیر نیست اما دررابطه باموضوع مورد بحث ما عامل تعیین کننده نیست، چون انسان در رفتارمخیر است، هرچندکه پاره ای از کنش های او میتواند نوعاً رفلکسی بوده باشد، بنابراین اگر ازاین مقوله در زمینه علت جویی خارج شویم باقی میماند علل محیطی و پیرامونی که بخش عظیم واساسی آن را باید دردرون سیستم آموزشی جستجو کرد واگر امروزه درمیان ما و درجامعه ما دوچهرگی، دورویی، دروغ، خیانت، وسط بازی و امثالهم فراوانی قابل تاًملی داردریشه های اصلی آن را باید درسیستم آموزشی ناکارآمد وفرسوده دید که بحثی جدی ومفصل در حوزه علوم تربیتی است وخود یک سلسله مباحثی را میطلبد که جایش دراین مقال نیست.
اما یکی دیگر از فاکتورهای اساسی راشاید بتوان در حوزه آداب ورسوم وعرف جامعه جستجو کرد.ببینید ما ایرانی ها کلاً آدمهای تعارفی ومقید به ادب وآداب خاصی هستیم، فی المثل موقع ورود یا خروج به مکانی اگر کسی همراهمان باشد جلوی درب ورودی یا خروجی کلی اصراروابرام میکنیم که طرف دیگرجلو بیفتد واول او وارد یا خارج شود واین آداب از گذشته ها دراین کشورریشه داشته است، یا اگر مهمانی داشتیم آدمهای معمر و بزرگتر را به صدر مجلس هدایت میکنیم یا خانواده ها درگذشته عمدتاً باهم زندگی میکردند. وسرِسفره همه منتطر میماندندتابزرگتر هاابتداشروع کنند و ازاین قبیل.
حالا همین آدمها باهمین خلقیات وصفات وآداب باریشه دردیرینگیهاوقتی پشت فرمان خودرو می نشینند یک مرتبه ازآنهمه آداب دانی مبدل به آدمهائی فرصت طلب وبقول عامه زرنگی میشوند که بهر ترفندی میخواهند کار خودرا زودتر راه بیاندازند!
اگر به سراغ ضرب المثل ها برویم شاید پاره ای از آنها باب حقایقی را در زمینه شناسایی شخصیت آدمها برما باز کنند مثلا ضرب المثلی که میگوید : «درخوشی ها همه رفیقند» ویا «آدمها رفیق سر سفره اند» وامثال ذالک،
مفهوم این ضرب المثل ها اینست که آدم هادرواقع همواره به منافع خودفکر میکنند تاوقتی از بودن درکنار کسی موقعیت یا نفعی متوجه آنهاست لاف رفاقت وارادت ودوستی می زنند، شاید هم ازینرو بود که شاعر گفت :
اندر بلای سخت پدید آردفضل و بزرگمردی وسالاری البته ادبیات ما مملو از اشعار و داستانهایی است که هرکدام راز ورمزی را برملا میکند، ماحتا در جمع روشنفکران مثلا شاعرانی را میشناسیم که سرشناس هم هستند ولی بقول فروغ فقط زمانی که درحال نوشتن شعر هستند شاعرند ویا بقول شاعری دیگر که چه خوب بیانگر یک واقعیت میشود آنجا که میگوید :
من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست براین گمان مباش که زیبا ببینیم
ضرورتا اشاره کنم که به مبحث دوچهرگی در روان شناسی بسیار پرداخته شده است، البته آنچه که دراین علم به آن پرداخته شده با آنچه که مردم در جامعه ازآن برداشت میکنند تفاوتی وجود دارد، این تفاوت بطور خلاصه در اختلاف میان دو واژه «بودن» و «داشتن» است یعنی شخصیت بودن و شخصیت داشتن که مبحث مبسوطی در دانش روان شناسی است،
اگر از زبان ادبیات بخواهم به مقوله پرسونا یا نقابِ چهره ها اشاره کنم باید از دم گرم بانوی شعر معاصر پارسی استمدادکنم که گفت:
خنده شیرین من ریا و فریب است دردل من موج میزند غم دیرین چهره شاداب من ثبات ندارد داروی تلخم نهان به ظاهر شیرین آینه چشم شوخ خویش بنازم کز غم من پیش خلق راز نگوید هرچه دراو خیره تر نگاه بدوزیباتو بجز حالت تو باز نگوید
جلو تر اشاره کردم که غیراز تاثیر آموزش وپرورش اثر عوامل محیطی پیرامونی بسیار قوی است این عوامل بیرونی و پیرامونی هرچه نمایان تر و جلوه گرتر باشند تاثیر آنها نیز بمراتب بیشتر خواهد بود، حالا پرسش اینست که چه کسانی در جامعه نمایان تر جلوت دارند؟
پاسخ این خواهدبود، آنهایی که از امکانات مقام وموقعیت های اجتماعی، سیاسی واقتصادی برخودارند، آنها که راحت به رسانه ها دسترسی دارند، آنها که مدام جلوی دوربین هستند واز طریق دوربین های تلویزیونی درخانه هایتان وحتا بواسطه تکنولوژی واینترنت گوشی همراه به اتاق خوابتان نفوذ کرده اند، اینجاست که معنی آن جمله معروفِ «الناس علی دین ملوکهم» را درمی یابیم، بنابراین هرچه این گروه از جامعه که عمدتا چسبنده به حکومت هستند وصاحب امکانات ذکرشده میباشتد صادق تر باشند مردم بهمان سمت و سو کشیده می شوند وهرچه متقلب تر، وسط بازتر،
ریاکارتر، دروغگوتروفرومایه تر باشند جامعه را با خود بهمان سمت وسو می کشانند.، جلوتر به بحث روانشناسان دراین رابطه اشاره کردم، یونگ روانشناس معروف میگوید پرسونا یا نقابی که روی صورت اشخاص قرار میگیرد محصول اجبار جامعه است یعنی همان ملوک، همانها که اتمسفر جامعه را شکل میدهند باعث می شوند تا بسیاری بسته به اقتضاء و نفع خویش وبادی که از سمت ملوک به پرچم شان میخورد نقاب ویژه ای را به صورت می زنند، یونگ با بررسی تمدنهای اساطیری و مواجهه آن آثاربا یافته هایش ازبررسی مغز بیماران متوجه نکته ای شد، او رگه هایی از کهن الگو ها رادرردپای بیمارانش پیدا کرد که در چهار کهن الگوی آنیما، آنیموس، سایه ونقاب قابل تبیین بودو چنانچه ملاحظه میشود نقاب یکی ازآن چهارکهن آلگوست ودر واقع واسطه ایست که ظاهرا موجب توجیه است لذا در جامعه ای که مردم عمدتا نقاب بر چهره دارند خود واقعی نیستند بلکه مدام درحال بازی کردن نقش دیگری هستند وبه گمان یونگ هرچه شرایط جامعه واتمسفر حاکم بازدارنده تر باشد نقش این پرسونا یا نقاب پر رنگ تر میشودو آدمها استقلال رفتاری خودرا از دست میدهند ونمی توانند هدف وخواسته های واقعی خودرا دنبال کنند، البته گاهی شرایط بگونه ای ملون میشود ودرعین حال بازدارندگی بر شدتش می افزایدکه آدمها مدام صورتک های شان را تغییر میدهند واین تنوع ورنگ به رنگی باعث میشود تا آنها اصولا شخصیت خویش را گم کنند وبقول شاعر «هر لحظه به رنگی بت عیار درآید»، زیان بخش ترین جای قضیه اینست که استمرار دردوچهرگی موجب جایگزینی شخصیتِ روی نقاب بجای شخصیت اصلی شود یعنی بعبارت روشن تر مردم نقاب شان را باور کنند، دراینصورت است که اصولا رشد جنبه های مختلف شخصیت در انسانها متوقف میشود وآنها باخودِ راستین خویش بیگانه میشوند و دریک روال انحطاطی سلامت روانی شان ساقط میشود،
فروید هم نطری به این رابطه دارد که فقط به اشاره ای بسنده میکنم اوپشت صحنه ی نقاب را درآرزوهای ناکام ومحقق نشده ودرواقع در عقده های افراد جستجو میکند.و آنچه که با صورتک اتفاق می افتد را قالب بدلی آرزوهای پشت نقاب تعرفه میکند. سوکمندانه امروز ما نمایشگاه نقاب وپرسونا را بطور تمام وقت در فضای مجازی داریم ودرجریانات آخرین انتخابات دیدیم که چگونه بقول فروید خواسته ها وامیال محقق نشده و سرخورده افراد وسط باز و چندچهره وملون آنهارا در یک وسط بازی مضحک به داخل رینگ بازی کشانید، کسانی در سطر سطر گفته ها ونوشته های مصلحت گرایانه شان کدهایی از توقعات و انتظاراتشان در رسیدن به بهره ای بر سر سفره بود!
پرداختن به موضوع مورد بحث چیزی نیست که جامعه شناسان وروان شناسان معاصر یا متاخر صرفاً به آن پرداخته باشند، این قصه همانطور که اشاره کردم در جوامع کهن سابقه ای دیرینه دارد وبهمین دلیل نطر جامعه شناسان وفلاسفه در گذشته نیز معطوف باین امر بوده است، آگوست کنت که اورا پدر علم جامعه شناسی مینامند معتقد بود که جوامع انسانی از سه مرحله الهی، فلسفی، وعلمی عبور کرده اند، یعنی مراحلی را که درآن کاهنان، بعد پیامبران وبعضا فیلسوفان راهبران جامعه بوده اند اما باحفظ ونگهداری آرشیو باز مانده های فکری اعصار، بسوی عصر علمی شتافتند واز دوره های بت پرستی وچند خدایی ومرحله متافیزیکال عبورکرده وبه مرحله اثبات علمی رسیدند و برهمین روال بود که از جامعه شناسی ایستا رویکرد به جامعه شناسی پویا را تجربه کردند
البته سخن در این باب بسیار است ولی با توجه به ظرفیت این مقاله، سخن را با این آرزو که صداقت، یکرنگی، راستگویی، امانتداری، احساس مسئولیت و پاسخگویی یعنی آن نشانه های رفتاری تمدن کهن این سرزمین الگوی جامعه ی ما قرارگیرد به پایانش میبرم.
نویسنده شجاع الدین طایفه